گلاب آدینه : نقش من در راه است
گلاب آدینه می گوید: «زندگی درمقاطعی فرصتهایی به ما میدهد تا اصل راه زندگی خویش را بیابیم و من خوشبخت بودم که آن فرصت را دریافتم بیدرنگ»
به گزارش خبرنگار رکنا، خودش چنین خلاصه و ساده از روایت روزهای زندگی دختری جوان میگوید که ۲۰ ساله است که عاشق میشود «عشق به نقش آفرینی و بازیگری و شور این عشق نیرویی میشود برای گذر از سدهای نه «نمیشود نباید نمیتوانی»…
با گلاب آدینه ایفاگر نقشهای کلیدی تئاتر در اتاق گریم سالن نمایش چهارسو به گفت و گو نشستیم. فرصت کم بود تا شروع اجرای دیگری این بار در نمایشی با نام (بیوه های غمگین سالار جنگ) نمایشی به کارگردانی شهابالدین حسینپور و بازیگرانی که صمیمی بازی میکنند.
چهره پرداز صورت او را نقشی تازه میداد که گفت (شروع کنیم) و همان شد که هرچه رنگها حقیقت نقش چهره او را محو میکردند او پررنگتر از حقیقت سیرت و سیر زندگی خود اینگونه گفت که میخوانید.
«نه! نه! حرفش را هم نزنید از گذشته نمیگویم»
خیلی ممنونم که از پدر من یاد کردید.
بله پدر نیز روزنامه نگار بود و با هم همکار بودید.
زمانی که دختربچهای کوچک بودم نمیدانستم به هنر علاقه دارم، اصلا نمیدانستم هنر چیست که بخواهم یا نخواهم به آن علاقهمند باشم. یادم میآید هر وقت انشا مینوشتم و برای پدر میخواندم میگفت:«حالالازم نکرده زیاد به انشا توجه کنی برو سر درس ریاضی، علوم…» بعدها متوجه شدم که همیشه سعی داشتند ما را از دنیای هنر دور نگهدارند.
نمیدانم، شاید فکر میکردند دنیای هنر مسیرخوبی برای دخترانشان نیست. شاید هم از جانب مسئولان فرهنگی احساس بیمهری میکردند و یا شاید آینده هنر را در کشور روشن نمیدیدند.
هرکدام از ما در کنار زندگی روزمره خود رویاهایی داریم که امکان دسترسی به آنها دشوار است ولی گاهی شرایطی پیش میآید که اگر هوشیار باشیم میتوانیم برای رسیدن به خواستمان استفاده کنیم. برای من به خاطر موقعیتی که در خانواده پیش آمد شرایط مناسب جور شد که به سرعت از آن بهره بردم به کلاس تئاتر در دانشگاه ملی (شهید بهشتی) رفتم و ادامه ماجرا…
به دلیل همان شرایط پیش آمده خانوادگی ایشان نتوانستند مانع من شوند.بخصوص که مطابق میل ایشان به دانشگاه رفته بودم و درسم تمام شده بود.
بله
یک جمع دوستانه بود که در آن جمع خانم سوسن تسلیمی نیز بود، بحث تغییر فامیلم مطرح شد و هر یک از دوستان نامی میگفت و درنهایت خانم تسلیمی«آدینه» را پیشنهاد داد که مورد توجه همه و از جمله خودم قرار گرفت و همان شد که گلاب مستعان شد گلاب آدینه.
تا آن جایی که یادم میآید از قدیم تا به امروز پیوسته با چنگ و دندان نمایش به صحنه بردهایم.
هر دو همزمان با هم، در بازیگری این دو اصل جدا نشدنی هستند. این دو واژه، این دو عنصر و این دو تعریف از هم جدا نیست.
یعنی با تجربه حضور در فضای تئاتر نمیشود به یک بازیگر حرفهای مبدل شد و حتما باید به شیوه آکادمیک تکنیکهای نمایش را آموخت؟
کسی که تجربی بازیگری را آغاز کرده است اگر علاقهمند به پیشرفت و بیشتر دانستن باشد حتما دنبال آموختن آکادمیک این هنر میرود، منظورم لزوما دانشگاه نیست، وقتی تجربه بازیگر بیشتر میشود آگاهانهتر درک میکند که چگونه از تکنیک و حس در کنار هم برای رسیدن به کارآکتر مورد نظر و کارآکتر ملموستر استفاده کند.
بله با تمام بازیگرانی که فکر میکردند مناسب نقش هستند صحبت کرده بودند ولی به نتیجه نرسیدند.من هم هرچه گفتم:«از من تست بگیرید» قبول نکردند و میگفتند:«نه، این نقش برای تو مناسب نیست چون ایست و منش لازم سلطان بانویی را نداری!»
این روند ادامه داشت تا زمانی که شبی بهرام بیضایی بازی مرا در نمایش (دایره گچی قفقازی) به کارگردانی خود داریوش فرهنگ به او یادآوری کرد و گفت: «چرا از گلاب استفاده نمیکنی» خانم تسلیمی هم بلافاصله گفت: «دیدی داریوش، ده بار بهت گفتم گلاب ازهمه مناسبتر است…» و بدین ترتیب من سلطان بانو شدم.
این مواجه شدن با هم یکی از آن شرایطی بود که ابتدای گفتوگو از آنها گفتم، واقعا نمیدانم اگر این موقعیت ایجاد نمیشد اکنون هر یک کجا بودیم، اصلا نمیتوانم تصور کنم. قطعا اگر بر این باور باشیم که دنیا براساس خواست ما میچرخد و یا بنابر اعتقادی، ما با نیتهای قلبی خود خواسته هایمان را مانند آهن ربا جذب میکنیم برخورد ما دو نفر از این مقوله بوده است.
بیشک نمایشهای خوبی بر صحنه رفته است، هیچ چیزی به اندازه نمایش یا فیلم مناسب تماشاگر را به سالن نمیکشاند.
همه ما درتمام روز در حال بازیگری هستیم پس بهتر است سعی کنیم بازیگران خوبی باشیم، به اندازه بازی کنیم و سر کسی کلاه نگذاریم.
به قول شما که گفتید این حس به خاطر سالها تدریس است، همانطور که خودم مشتاق هستم علی رغم سن وسال تجربهام نقطه ضعف و اشکالاتم را به من گوشزد کنند من هم سعی میکنم کاستیهایی را که در همکاران و همبازی هایم میبینم تا آنجایی که برایشان آزاردهنده نباشد یادآوری کنم چون دوست دارم در کنار کسانی بازی کنم که درخشان و کم نقصترین باشند.
جمع این دو گروه اگر کله شق و خشک مغز نباشند برآیند بسیار مثبتی دارد و کارهای ارائه شده توسط آنها کمتر معیوب خواهد بود.
در یک جمله که نمیتوانم بگویم، ولی در چند جمله شاید بشود گفت بازیگری عمل و عکسالعمل است که به مناسبتهای گوناگون در مقابل شرایط و افراد گوناگون از ما سر میزند، حال جلوی دوربین فیلمبرداری باشد یا صحنه تئاتر یا صحنه زندگی.
بدین صورت که شما میگویید نگاه نمیکنم، نسل امروز هم قدرت خلق آثار هنری و تفکر و دید خاص و متفاوت خودشان را دارند و چه بسا پیشرفتهتر و اصلا رمز بقا و تداوم همین است وگرنه اندیشه و هنر به سقوط ختم میشد.
نه قبول ندارم. احتمالا آن موقع که امثال من وارد این عرصه شدیم به نظر بزرگترهایمان سر به هوا و کم انگیزه میآمدیم. وقتی هنوز بازیگر جوانی هستیم و درک درست و جامعی به خصوص از عمق این حرفه و هنر نداریم در دنیاهایی سیر میکنیم که بخشی از آن مربوط به صحنه و نمایش و بازیگری است ولی به تدریج که از سطح دور میشویم اندک، اندک همه چیز در مقابل عظمت دنیای هنر رنگ میبازد و تازه آنجا متوجه میشویم که در اول راهی هستیم که انتها ندارد.
کتمان نمیکنم که خوشحالم از اینکه تصورتان در مورد من چنین است چون هرکسی دوست دارد شبیه خودش باشد ولی این معنای الگو و نمونه نداشتن نیست. الگوی بازیگری برای من آقای مهدی هاشمی و خانم سوسن تسلیمی هستند چون خوشبختانه کارم را با آنها شروع کردم. بازیگرانی که مرا چه در تمرینها و چه در اجراها مبهوت و شگفت زده خود میکردند تا به امروز این دو الگو را جلوی چشم دارم و سعی میکنم در جدیت کار، رسیدن به نقش و جسارت به اجرا در آوردن ایده ها از آنها تقلید کنم.
به نظرم آموزش دادن بیشتر از آنکه به درد دیگران بخورد به کار خود شخص میآید، آدمیزاد فراموشکار است و خیلی زود احساس کامل و بینقص بودن به او دست میدهد.من با یادآوری اشکالات به دیگران در واقع آن را به صدای بلند برای خودم میگویم تا فراموشم نشود.امکان لغزش هر لحظه وجود دارد.
چون استاد نیستم.استاد مقامی است که در لفظ نیست در مرتبهای است که بیهیچ شکسته نفسی و تواضعی من فرسنگها با آن فاصله دارم.
نقشی پر از آوا. درجایی از نمایش «سلطان مار» سلطان مار به خانم نگار میگوید مرا نامی بگذار. خانم نگار پاسخ میدهد: اسمها از آسمان میآیند، نام تو در راه است.
من از این کلام استاد وام میگیرم و معتقدم نقشها از آسمان میرسند و نقش من در راه است.وظیفه من این است که خود را آماده و سرپا نگهدارم که اگر نقش مطلوب از آسمان رسید من در مقابلش ناتوان نباشم.
اتفاقی شد که آمد، یک ریسک بود، نمیدانستم چه میشود یعنی همه دلهره داشتند که زمان اجرای عمومی حمیده چگونه بازی خواهد کرد، مقابل آن همه تماشاگر هول میشود؟ بازی خود را گم میکند؟ آنجا که باید بیاید و آنجا که باید برود یادش میماند؟…
درمورد حمیده خانم قبل از شروع نمیدانستیم یعنی هنوز هم مطمئن نیستیم زمان اجرا حمیده، چگونه بازی خواهد کرد، نقش یادش میماند یا نه ولی خوشحالم که کنار ماست و بیشتر خوشحالم که توانستهایم نوری به زندگی یکنواخت و دور از اجتماع او بتابانیم و با این حضور به خانواده هایی که فرزندان عقب مانده ذهنی چون حمیده خانم دارند اندک امیدی بدهیم.
در مورد نورا هم اینگونه بگویم که او از کودکی در کارگاه های بازیگری همراهم بود و دور از چشم ما تمام.
مثل همیشه تشویق و دعوت میکردم از مردم برای رفتن به سالنهای تئاتر.تئاتر فرهنگسازی و اوقات فراغت را به بهترین و زیباترین شکل پر میکند. فقط حضور پررنگ تماشاگران مسئولان را متوجه این نیاز به هنر میکند.سالن نمایش بدون تماشاگر فقط یک انباری است.
به نظر شما پیام کسانی که پارکینگ مهمترین مرکز تئاتر کشور را خراب میکنند و به جای آن پاساژ میسازند چیست؟
غیر از این است که تماشاگران در مضیقه بیفتند و از خیر تئاتر رفتن بگذرند؟ غیر از این معنا میدهد که لباس و کفش و کیف و ساندویچ برای مردم ضروریتر است تا تئاتر و این معرکه بازیها. هرسال تعداد زیادی از فرزندان ما در رشته های گوناگون تئاتر از دانشگاه ها فارغ التحصیل میشوند حیف نیست محلی برای کار کردن نداشته باشند؟مردم باید با هجوم خود به سالنهای نمایش کشور مجلسیان و دولتیان و متولیان فرهنگی کشور را مجبور کنند که به تداوم این هنر، بسیار جدی و اساسی بیندیشند نه در حد یک تفنن زودگذر مخصوص گروهی خاص و اندک.