مهناز غمخوار: بیاییم قلب هم را بسازیم نه قبر هم را!!!
مهناز غمخوار از هنرمندان موفق کشورمان در بازیگری تئاتر و تلویزیون صحبت های دلنشینی را درباره زندگی و هنر تئاتر مطرح کرد که در ادامه می خوانید.
نمایش زمستون به نویسندگی، کارگردانی و بازیگری مهناز غمخوار در مجموعه تئاتر محراب واقع در خیابان ولیعصر، تقاطع امام خمینی در سالن استاد جمیله شیخی از ۳۱ اردیبهشت الی ۱۹ خردادماه ساعت ۱۹ اجرا دارد.
اسامی عوامل اصلی این کار زیبا را در ادامه مشاهده می کنید.
نویسنده، کارگردان و بازیگر: مهناز غمخوار
دستیار کارگردان: رضا حسینی
موسیقی و افکت: فرید نوایی
طراح گریم: شقایق برهمتی
طراح پوستر بروشور: مونا غمخوار
عکاسان: اختر تاجیک، کوروش برزی
طراح نور: اکبر شجاعی
منشی صحنه: فرناز موسوی
مدیر تولید : حمید ناصر
روابط عمومی: امین کردبچه
نور و صدا: محمد رضا حائری
دکور: حمیدرضا جهانگیری
بازی بی نظیر و تک نفره هنرمند جوان کشورمان مهناز غمخوار بهانه ای شد تا مصاحبه ای را او انجام دهیم که در ادامه خواهید خواند.
من مهناز غمخوار هستم نویسنده، کارگردان و بازیگر نمایش زمستون… از کودکی و از ۵ سالگی پا به عرصه هنر گذاشتم. و از تئاتر شروع کردم، به طور حرفه ای از سال ۷۰ با نمایش بچه تابستان شروع کردم و برنده جشنواره تئاتر فجر همان سال شدم و در نمایشهایی چون شازده کوچولو، شهرزاد، رویاهای خلیج فارس، شمس، فاندو ولیز و… نیز بازی کرده ام. البته من خواننده هم هستم و برای نمایش ها و فیلم های تلویزیون و سینما خوانده ام مثل فیلم سینمایی ورود آقایان ممنوع، مرثیه برف، سه زن، چشمان سیاه و….
مشوق من پدر و مادرم بودند که همیشه مرا در تمام مراحل زندگی حمایت کردند وناگفته نماند هردو هنرمند و بازیگر هستند که البته مادرم فرناز موسوی از هنرمندان قدیمی هستند، کمی از هنر فاصله گرفتند به خاطر حمایت من و خواهرم. خواهرم مونا غمخوار نیز از چهره های سینما و تلویزیون است که از کودکی خوش درخشیده و به او افتخار می کنم، همیشه در شرایط سخت کنارم هست و در نمایش زمستون طراحی پوستر و بروشور به عهده ایشان بود. جا دارد از خواهرم تشکر کنم.
پدرم محمد غمخوار چند سالی است که در قید حیات نیستند. خیلی دلتنگش هستم ولی خب همیشه با خودم می گویم رفته مسافرت و برمی گرده.
از اینها که بگذریم باید بگویم که سال ها پیش پدرم از من خواست و گفت: سعی کن در کنار بازی کمی هم بنویسی. خب نوشتن برایم سخت بود ولی تمام تلاشم را کردم. الان می نویسم ولی او نیست که ببیند. جایش خیلی خالی است.
نویسندگی، کارگردانی و بازیگری هرکدام سختی های خودش را دارد و نمی شود مقایسه کرد، چون هر سه به هم وابسته هستند در به وجود آمدن یک نمایش و یک درام. نویسنده باید از سبک و قدرت تفکر قوی برخوردار باشد چه بسا باید دنیایی را تجربه کند که ما قادر به دیدن آن نیستیم پس باید بتواند به بهترین شکل آن دنیای ساختگی را برای ما تصویر کند و ما را به دل داستان سوق دهد.
و اما بازیگر باید بتواند به نوشته جان ببخشد به طوری که به جای نویسنده قرار بگیرد و نقش را لمس کند و کارگردان باید بتواند متن را با تجربیات و مطالعات و سبک خود پیش ببرد و بازیگر را با توجه به توانایی هایش هدایت کند. به نظر من هر سه مهم هستند ولی بازیگری همیشه جذاب تر است چون بازیگری تصویر آخر نویسندگی و کارگردانی است و درواقع روح و جان اثر است که ما آن را می بینیم و احساسات را لمس می کنیم دربرابر چشمان، برای همین است که بازیگری را زیباتر میبینند.
در مورد سختی های کارباید بگویم که این کار اولین تجربه حرفه ای من در نویسندگی و کارگردانی است و اولین تجربه بازی مونولوگ.
خب از اسمش پیداست که مونولوگ یعنی تک گویی، بله؛ خیلی سخت است چون باید مثلا یک ساعت با خودت صحبت کنی، درددل کنی، بجنگی، بخندی، گریه کنی و کاری کنی که تماشاچی تو را باور کند و این است که خیلی بازی را دشوار می کند، من برای تمرین نمایش زمستون جلوی آینه تمرین کردم و از بازی هایم هنگام تمرین فیلم می گرفتم، بعد می دیدم و ایرادهایم را تصحیح می کردم.
چه سوال خوبی!!! استاد و پدر هنری من مرحوم حسن حامد هستند که جا دارد از ایشان یاد کنم. من تئاتر و بازیگری رابا ایشان شروع کردم و به طور حرفه ای وارد عرصه هنر شدم.
استاد عزیزم حسن حامد! روحت شاد..
پیشنهادم به عزیزانی که می خواهند وارد عرصه هنر شوند این است که باید اول استعداد داشته باشند و بعد تلاش خودشان، مطالعه و همینطور درس مربوط به این رشته را دنبال کنند، از طریق دانشگاه یا از کلاس های مفید اساتید بهره بگیرند، بدون تلاش و کوشش در هیچ کاری موفقیت حاصل نمی شود و اینکه به فکر شهرت نباشند، با این تفکر هرگز موفق نمی شوند؛ اول باید عاشق باشی و خودت از هنر لذت ببری.
ممنون از این سوال خوب؛ من نمایش زمستون را به یاد استاد عزیزم حسن حامد و شخصیت اصغر واکسی بچه تابستان نوشتم و در بخش هایی از نمایش، شما بعضی از دیالوگ های نمایش بچه تابستان را می شنوید. حتی یک بلوز راه راه کوچک که در نمایش زمستون می بینید آن لباس واقعی اصغر واکسی است از نمایش بچه تابستان که حسن حامد خودش برای نقش اصغر خرید و من در سال ۱۳۷۰ روی صحنه پوشیدم و تا الان در کمد بود ولی من آن را روی صحنه آوردم تا یاد و خاطره حسن حامد از قلب ها پاک نشود.
من از ۴ سال پیش در تلاش بودم که این نمایش به روی صحنه بیاید، خیلی تمرین کردم، مشکلات و سختی های زیادی سر راهم قرار گرفت مثل شرایط بد دنیا که با کرونا در جنگ بودیم و… ولی با انرژی خوبی که در درونم داشتم و مادری که همیشه مشوقم هست و همچنین همراهی خواهر عزیزم مونا غمخوار از چهره های تلویزیون و سینما که از کودکی خوش درخشیده و همیشه کنارم هست مایوس نشدم و تلاش کردم، خیلی ها من را دلسرد کردند ولی مقاومت کردم و نتیجه اش این است که الان در خدمت شما هستم خانم جهانی عزیز و شما صدای من هستید.
بله؛ به غیر از تئاتر در سینما و تلویزیون هم فعالیت می کنم و همی نطور خواننده آواز کلاسیک (سوپرانو) و مدرس آواز کلاسیک هستم. سرگرمی هایی که دوست دارم عبارتست از مطالعه، کتاب خواندن، ورزش کردن؛ هر روز روزی یک ساعت ورزش می کنم.
به خودم می گویم آفرین… چون توانستم با تلاش خودم و عوامل نمایش زمستون همچنین شرایط سخت این روزها این نمایش را به روی صحنه ببرم البته با کمک و حمایت مجموعه تئاتر محراب که جا دارداز عوامل و ریاست محترم مجموعه جناب آقای شاه علی تشکر کنم.
این نقش در نمایش زمستون به نظرم نقش خوبی است و خیلی احساسی. من می توانم بگویم خیلی این شخصیت را دوست دارم چون حرف هایی که می زند حرف های قشنگی است؛ حرف هایی است که دارد کمرنگ می شود. عشق ها و احساس هایی که با وجود تکنولوژی و غیره دارد رفته رفته از بین می رود… فرهنگ مان دارد فراموش می شود. دیگر آدم ها نمی خواهند به هم گوش کنند و این ناراحت کننده است ولی شخصیت داستان من کاملا پاک و معصوم و بی ریاست و حرف هایش برای این است که قشنگ است چون راست می گوید ولی خب متاسفانه دنیای ما راست، دروغ و بد را می شناسد.
من می خواهم یک تلنگر به تماشاچی و مخاطب بزنم و حرفم این است که به سادگی از کنار هم و احساسات هم رد نشویم. شاید توجه و حمایت ما از عزیزی کلی سرنوشتش را عوض کند. من می گویم بیاییم قلب شان را بسازیم نه قبرشان را. از هم دلجویی کنیم. مراقب مهربانی هایمان باشیم. شاید الان بگویید خب این حرف ها تکراری است ولی واقعیت این است که واقعا اوضاع اینقدر بد است که باید دوباره جملات تکرار شود. تکنولوژی و کار و مشقات زندگی دارد یکجورهایی احساس آدم ها را دستخوش تغییر می کند. و دوری و دوری و این برای نسل بشر ترسناک است.
و درنهایت تنهایی را تجربه می کنیم که این خیلی غم انگیز است و شخصیت داستان من همین آدم تنهاست. من می خواهم به مخاطب تنهایی و رنج را نشان بدهم. شاید با این نوشته یا نمایش بتوانم کسانی یا بزرگانی را با اجرای این نمایش به فکر وادارم و سهمی داشته باشم تا مراقب هم باشیم، همدیگر را دوست داشته باشیم؛ به همین سادگی.
دنیا دارد از بین می رود به خاطر تنهایی تک تک این آدم ها؛ چون یک وقت هایی تنهایی و رنج از آدم ها یک موجود خطرناک می سازد. همیشه آدم رنج کشیده مهربان نیست. برای این است که می گویم مراقب مهربانی هایمان باشیم. از نظر من هنر و هنرمند زمانی معنی واقعی خودش را دارد که بتواند روی مخاطب تاثیر مثبت بگذارد یعنی جوری باشد که وقتی مخاطب با موضوع روبه رو می شود مثلا یک نمایشنامه یا نمایش وقتی از سالن می رود و وارد زندگی واقعی می شود باید به او اضافه شود و به اصطلاح تغییری در او ایجاد شود و بتواند مدتی تفکر و تامل داشته باشد. اگر هنر و هنرمند بتوانند در فکر مخاطب و مردم به طور مثبت نفوذ کنند آنجاست که می توان گفت موفق است و رسالتش را انجام داده است.
در پایان تشکر می کنم از شما خانم مهشید جهانی و خبرگزاری رکنا که این مصاحبه دوستانه را ترتیب دادید.